اسپنتان

ساخت وبلاگ
تنها تفریحم رفتن به خانه قدیمی است.روشن کردن بخاری چوبی حس خاصی دارد که نمی توان آن را جای دیگر تجربه کرد.تماشای شعله های آتش ،دیدنی است.در لابلای هر کدام از آن زبانه ها قسمتی از خاطرات برباد رفته کودکی نمایان است.به نظر خاله زنکها این رفتارم غیرمعمول است.از اینکه قیدشان را زده ام ناراحت هستند و گاه در میان سخنانشان این ناراحتی را ابراز می کنند.من انگار مدت زمانی ست که حرفها و حدیثها را دیگر نمی شنوم و در عالمی دیگر سیر می کنم.دیروز ماهاتون آمده بود.اخبار مردمان دهکده را از بر بود.من بیشتر از نیم حرفهایش را نشنیدم و فقط سر تکان دادم.ماهاتون خوشحال بود.پسرش ،نمی دانم از کدام مرز کارت رزاق گرفته بود.قرار بود به پاس مرزداری برایش حقوق ماهیانه بریزند.دری از دولت به رویش باز شده بود که پسرش را از پتک کوبیدن بر آهن پاره های داغ آهنگری رها می ساخت. اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 12 دی 1402 ساعت: 22:37

حوضچه لبریز از آب بود.باد سرد می وزید و سکوتش را در هم می شکست.یخ،سرد و راکد ،شاید منتظر گذر رهگذری یا نوید فصلی جدید بود.خبری از پیر کشاورز نبود.بار آخر که او را دیده بودیم گفته بود"بعد از آخرین سفر به کویت و بازگشت به بلوچستان این زمین را خریدم.خودم این درختها را کاشته و آبیاری کرده ام.اما تازگی ها چشمهایم کم سو شده است.باید قبل از تاریکی هوا به خانه برگردم.آدمیزاد سیر عمر خود نمی شود و جوانی بازنمی گردد."با غروب خورشید کشاورز پریشان شده و عزم رفتن کرده بود.او را همراه خود تا روستا آورده بودیم و بعد از رسیدن به مقصد و تعارف های معمول او را کنار در خانه اش پیاده کرده بودیم.نوه هایش به استقبالش آمده بودند. چنان که من تصور کرده بودم تنها و بی کس نبود.معلوم بود حوض لبریز از آب مدتی خالی نشده و پای درخت نخلی رها نشده است.آنطرفتر از باغ پیرمرد،نخلستانی بزرگ با درختان بلند و خشکیده خودنمایی می کرد.معلوم بود که صاحبشان مرده یا توان پاسبانی و نگهداریشان را به هر دلیل ندارد.آسمان هم بخیل تر از آن بوده که باران ببارد و آبیاریشان کند .در سویی دیگر درختان درهم تنیده و هنوز سرسبز بودند.پایشان هنوز خیس بود ولی هرس نشده بودند.شاید صاحبشان در مرز رسیدگی و رها کردنشان به حال خود دودل بود.اینها را همه مغز به هم می بافت .باد سرد همچنان می وزید و خبر از زمستان می داد.آخرین بار که از سردی هوا گله کرده بودم.مرد مزرعه دار برایم گفته بود"قانون طبیعت این است که هوا سرد شود و دار و درخت به خواب رود و استراحت کند.ما نمی توانیم جلویش را بگیریم"یاد سوال دخترک خواب آلود کلاس افتاده بودم که پرسیده بود"چرا انسانها مثل خرس قطبی به خواب زمستانی نمی روند تا از شر درس و مشق رها شوند؟" اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 18 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 18:27

می خندد و می گوید"یلداتون مبارک!"می توان خط لبخند کشدار و زورکی اش را از پشت تلفن تصور کنم.من هم لبخند نامرئی تحویلش می دهم و می گویم"کدام یلدا را می گویی؟اینجا خبری از یلدا نیست.ولی هر جا هست.مبارک است"می گوید"راست می گویی!شما که یلدا نداشتید.یعنی نه!منظورم این است که همیشه دورهم هستید و احتیاجی به دورهمی یلدا ندارید!"و مکالمه در پی درددلهای تکراری و زنانه به خداحافظی می رسد.انگار یلدای نداشته به گوش شب چله ناخوشایند آمده باشد.گوشی را که گذاشتم،زنگ در به صدا در آمد.مهمانها گروهی سر رسیدند.من از همان اول داستان خسته بودم.گویی سر نداشته باشم.در هپروت سیر می کردم.مهمانها رفته اند.یلدا به سر آمده و من میان تلی از ظرف و لیوان نشسته به آشوب اطراف چشم دوخته ام و فریادرسی جز خود نمی بینم. اسپنتان...
ما را در سایت اسپنتان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : espantano بازدید : 16 تاريخ : پنجشنبه 7 دی 1402 ساعت: 18:27